بانام و یاد خدا و برای خدا
پندار نیک + گفتار نیک + کردار نیک = زندگی نیک
دوستی داشتم که از دوران بچگی و نو جوانی هم بازی و دوست بودیم. دوستان خیلی صمیمی بودیم. ایشان پس از تحصیلات دانشگاهی در رشته راه و ساختمان آن زمان، شرکتی تأسیس کرده و فعالیت های ساختمانی انجام می دادند.ایشان مدتی قبل از انقلاب با خانواده به فرانسه کوچ کردند ولی شرکتشان در ایران به فعالیّت خود ادامه میداد.
روزی برادر بزرگترشان پیش من آمدند، و گفتند که برادرم از فرانسه به من زنگ زدند که به سراغ شما بیایم و با شما صحبت بکنم که به شریک ایشان کمک بکنید. گویا شریکشان پروژهای گرفته و شروع کرده اند، ولی بنا به دلایلی به اشکال بر خورد کردهاند. من پذیرفتم که در حد وسعم به ایشان کمک نمایم. در نتیجه شماره تلفن شریکشان را گرفتم و ماجرا را برایشان تعریف کردم. ایشان که از قبل آگاهی داشتند از من استقبال کردند، و قرار گذاشتیم که ایشان وقتی می خواهند به آن پروژه بروند با همدیگر برویم و بررسی نمائیم و ببینیم که اشکال در کجا هست و چه کار باید کرد.
پروژه در استان سمنان بود و در عین حال پروژه جالبی هم بود؛ یکی از سرمایه داران قبل از انقلاب که گویا گلّه دار هم بود کارخانجاتی را در آن استان طرح ریزی کرده بود از قبیل کارخانه ریسندگی، بافندگی، نسّاجی، کفّاشی و پی وی سی. عملیات اجرای بنای ساختمانها هم شروع کرده بود و اسکلت و سفت کاری آن ها هم تا حدود زیادی انجام شده بود. جالب توجّه بود که کلیّه دستگاه های بافندگی و ریسندگی را خریداری و در کنار ساختمان ها دپو کرده بود و آماده برای نصب کردن بودند. که در این زمان انقلاب اتّفاق می افتد، و آن فرد سرمایه گذار به هر دلیل از ایران می رود و کارخانجات به دست دولت می افتد. که شروع به تکمیل کارخانجات می کنند. در این میان قسمتی از کارهای تکمیلی را شرکت دوست من گرفته بود.
به دلیل هرج و مرج ایجاد شده در آن روزگار، کارهای ساختمانی نیز با مشکلاتی مواجه شده بود و اکثرا پیمانکار و کارفرما زبان شغلی همدیگر را نمی فهمیدند. زیرا اغلب مدیران تعویض شده بودند و مدیران جدید از از افراد غیر تمتخصص انخب شده بودند و همین مطلب ایجاد اشکال می کرد. در این پروژه هم همین اتّفاق افتاده بود. کارفرما از تزریق پول به پروژه به عناوین مختلف خود داری کرده بود.
البتّه پیمانکار هم ضعف زیادی از خود نشان داده بود و در گرفتن پول و نامه نگاری بیش از اندازه کوتاهی کرده بود، به طوریکه کارفرما قسمتی از پیش پرداخت و مصالح پای کار را در صورت وضعیّت پرداخت نکرده بود، متأسفانه پیمانکار هم نتوانسته بود کارهای انجام شده را کامل و درست صورت وضعیّت کرده و ارائه نماید. در نتیجه کار فرما مدّعی بود که پیمانکار کاری نکرده و پول زیادی گرفته است. و به هر دلیلی نیّتش خلع ید کردن پیکانکار بود، و به همین دلیل مهندس مشاور را تحت فشار گذاشته بود که ترتیب خلع ید کردن پیمانکار را بدهد.
وقتی من وارد پروژه شده و کارهای انجام شده را بررسی کردم و نگاهی به صورت وضعیّت ها انداختم متوجّه شدم که پیمانکار طلب زیادی دارد، لذا با همراهی همکاران شروع به جمع آوری اطلّات نموده و تهیّه کارکرد را از ابتدا به صورت فورس ماژور شروع کردیم. سعی کردیم در مدّت کمی متره کارکردها را انجام داده و یک صورت وضعیت از ابتدای کار تا آنجا تهیّه نمائیم، مقادیر مصالح پای کار را نیز تعیین و صورتجلسه نمودیم، و اسناد و مدارک سایر طلب کاری های پیمانکار را جمع آوری کردیم که در نتیجه معلوم شد که پیمانکار رقم قابل ملاحظه ای از کارفرما طلبکار میباشد. وقتی این موارد آماده شد همه آنها را طی نامه ای به مهندسین مشاور ارائه کردیم. وقتی نامه مربوطه را با مدارک مربوطه به مهندس مشاور تحویل دادیم، ایشان یک نفس راحتی کشید و گفتند اینها را خیلی وقت پیش میبایست می آوردید چون کارفرما مرا شدیداً تحت فشار گذاشته بود که نامه خلع ید شما را بنویسم و همین حالا داشتم آنرا می نوشتم که خوشبختانه این مدارک را آوردید، که مسلماً با این ترتیب منتفی میباشد. مهندس مشاور در عین حال که از من تشکر کرد ابراز داشت که من متوجّه بودم که کارفرما در این برنامه چندان هم ذیحق نمیباشد ولی بطور عجیبی در نیّت خودش جدّی بود و اصرار داشت که پیمانکار خلع ید گردد. چون از قرار معلوم نیّت شان این بود که کار را خودشان بطور مستقیم انجام دهند.
این پروژه خاطرات جالبی برای من داشت که در بخش های آینده مطرح خواهم کرد. ( ادامه دارد)
1 comment for “خاطره؛همیاری با بهترین دوستم، بخش (۱)”