با نام و یاد خدا و برای خدا
پندار نیک + گفتار نیک + کردار نیک = زندگی نیک
در بخش قبلی با همکاری آقای مهندس جوانی که قرار شد با من همکاری نمایند، صورت وضعیّت کار کرد را تا مقطع ریالی صد و بیست و پنج در صد قرار داد را تنظیم کرده و به دستگاه نظارت تحویل دادیم. و همانطور که یاد آور شدم برنامه بعدی من اصلاح روابط بین پیمانکار و مهندس ناظر بود، که به طریق زیر عمل کردم.
از آنجائیکه سیاست رعب و وحشت در پروژه حاکم بود ، پیمانکار از مهندس ناظر می ترسید و مهندس ناظر هم از پیمانکار وحشت داشت، آنها به هیچوجه حقّ نزدیک شدن به همدیگر و یا صمیمی شدن را نداشتند، چون می ترسیدند که انگ ساخت و پاخت به آنها بخورد در نتیجه مهندس ناظر اخراج گردد و پیمانکار هم به نوعی توبیخ گردد. ولی این شرایط بیشتر تبلیغات و بزرگ نمائیست تا واقعیت.
من بدون توجّه به این حالات سعی کردم به مهندس ناظر نزدیکتر شده و با ایشان صمیمیتی برقرار نمایم ، و نقض پیمانکار به خود نگرفتم. سعی کردم ایشان را متوجه کنم که تنها برای کمک به این پیمانکار آنجا حضور دارم. پیمانکاری که کارش را به نحو احسن و با حسن نیّت انجام داده است و خود پروژه گواه این مطلب است، و برای اجرای این پروژه حتی بخشی از زندگی و سلامتی خود را از دست داده است. لذا به همین دلیل نیاز مبرمی به کمک دارد و من این کار را قبول کرده ام. و اعتقاد دارم که دور از انصاف هست که به ایشان کمک نشود. خیلی جالب بود که مهندس ناظر در جواب من گفتند که تقصیر از خود ایشان است، زیرا سرپرست نظارت بارها به ایشان یاد آور شده بود که شما باید یک متخصّص متره برآورد بیاوری که او بتواند متره کار کرد تو را درست تنظیم نماید، که خوشبختانه اینک ایشان شما را انتخاب کرده است. به هر صورت من رابطه خودم با مهندس ناظر را با صمیمیت کامل بر قرار کردم.
اصالت ایشان از یکی از شهرستانها بود. یکبار هنگاهی که ایشان در تعطیلات بودند، اجازه گرفتم که در شهر خودشان به دیدارشان بروم. به آنجا سفر کرده و در هتلی اقامت گزیدم، و تماس گرفتم که می خواهم ایشان را ببینم، ایشان هم از من دعوت نمودند که به منزلشان بروم، و من هم قبول کردم . با توجّه به اینکه اولّین بار بود که به منزلشان می رفتم کادوی مناسبی را هم که پیمانکار با مشورت خود من تهیّه کرده بود برایشان بردم. ایشان هم بر اساس روحیّه مهمان نوازی که داشتند پذیرائی گرمی از من به عمل آوردند.
در این ملاقات من توانستم در رابطه با وضع پیمانکار و از اینکه چقدر در این پروژه متضرّر شده اند با ایشان صحبت کنم و در ضمن به ایشان گفتم کادوئی که برایشان بردم از طرف پیمانکار می باشد. و در ضمن تاکید کردم که پیمانکار هیچگونه انتظار نامشروعی ندارد، و ف تنها انتظار دارد حق و حقوق قانونی اش بر اساس قرارداد و فهرست بها به ایشان پرداخت گردد. و آیتم هائی که در فهرست بها به ایشان تعلّق می گیرد پرداخت شده و بی مورد خط نخورد. در ضمن با ایشان مطرح کردم که پیمانکار آدم منصفی است و مسلماً محبّت های ایشان را به نحوی جبران خواهند کرد. البتّه این مورد توسّط خود پیمانکار مستقیماً و بدون واسطه من هر لطفی که بخواهند عمل خواهند کرد. با این ترتیب توانستم رابطه مهندس ناظر با پیمانکار را ترمیم نمایم که بعد ها هر دو آنها باهم صمیمی شدند و من دیگر دخالتی در روابط بین آنها نداشتم.
بعد از مهندس ناظر نوبت سرپرست دستگاه نظارت بود که مهندس باتجربه و قدرتمندی بود و با ابهّت خاصّی هم رفتار می کرد و همه از ایشان حساب می بردند. ایشان در بر رسی صورت وضعیّت آیتم هائی را که به هر نحوی می شد خط زد پرداخت نمی کردند. حالا برنامه من این بود که ایشان را برای پرداخت آن آیتم ها آماده نمایم. با توجّه به اینکه با ایشان نمی شد با روشی که با مهندس ناظر عمل کرده بودم برخورد نمود لذا تصمیم گرفتم ایشان را به نوع دیگری متقاعد نمایم.
اوّل کاری که کردم از روش استفاده از قدرت ذهن با ایشان کار کردم. همانطوریکه می دانیم قدرت ذهن بسیار زیاد است، و با قدرت ذهن هر کاری می توان انجام داد. منتها شناختن قدرت ذهن و طرز استفاده از آن خیلی مهم می باشد، و تمرین هم لازم دارد. که در مقاله بعدی راجع به آن بحث خواهیم داشت. (ادامه دارد)
2 comments for “خاطره یاری به دوست یک دوست، بخش ۷”