با نام و یاد خدا و برای خدا
پندار نیک + گفتار نیک + کردار نیک = زندگی نیک
درابتدای شروع به کار؛ در یک شرکت ساختمانی که مدیر عامل آن شرکت از آشنایان پدرم بودند مشغول به کار شدم. پس از یکی دو سال کار کردن در آن شرکت، در پروژه ای که خانه سازی بود و در یک منطقه نسبتاً وسیعی با محوطه سازی و کار های مربوط به محوطه سازی از قبیل لوله کشی آب، فاضلاب، تلفن، اعلان حریق، خیابان سازی و سایر تأسیسات محوطه بود، از ابتدای پروژه مشغول به کار شدم. اکثریت خانه ها یک طبقه بودند به جز یکی دو بلوک که دو طبقه و نیم بودند.
در این پروژه من عملا مسئول دفتر فنی بودم و همه کارهای دفتر فنی را به تنهائی انجام می دادم از قبیل نقشه برداری و پیاده کردن نقشه ها، کشیدن نقشه های کارگاهی، نوشتن صورت وضعیت موقت، و مطالعه نامه های رسیده و آماده کردن منوط نامه ها و سایر کارهای پیش آمده که مسلمٱ همه این کارها با همکاری رئیس کارگاه انجام می شد. و در اصل من به صورت غیر رسمی معاون کارگاه بودم. با وجود اینکه به نسبت آن زمان پروژه نسبتاً بزرگی بود ولی من ورئیس کارگاه که ایشان هم جوان بودند بافعالیت و تلاش زیاد میتوانستیم کارها را به موقع به انجام برسانیم.
با توجه به اینکه آن پروژه یک پروژه کاملی بود و در حقیقت حکم یک دانشگاه را برای کسب تجربه داشت لذا این مسئله انگیزه خوبی برای ما بود. در نتیجه با جان و دل کار می کردیم و حتی بعضی وقتها شبها تا نزدیکی های صبح کار می کردم. و اکثرآ در پشت میز نقشه کشی خوابم می برد. ولی با این حال دوست داشتم همه کارها را خودم انجام دهم، چون علاوه بر اینکه از انجام آن کارها لذت می بردم، علاوه بر آن می توانستم تجربه کافی در همه آن کارها بدست بیاورم.
این پروژه چندین سال به طول انجامید. و به تدریج هدایت پروژه به صورت نامحسوس به دست من افتاده بود. با توجه به اینکه من به صورت رسمی به مهندسین مشاور معرفی نشده بودم و از طرفی هم بین پیمانکار و دستگاه نظارت درگیری پیش آمده بود. وبه همین دلیل مهندسین مشاور مرتب دستور تعویض رئیس کارگاه را صادر می کرد و شرکت هم با توجه به اینکه پروژه های متعددی داشت لذا بلا فاصله ريیس کارگاه را عوض می کرد. ولی از آنجایی که تمام برنامه کارگاه دست من بود لذا تغییری در سیاست کارگاه داده نمی شد. تا اینکه در یک موقعیتی ودریک جلسه رسمی مهندس سر ناظر اعلام کرد که من بایستی از آن پروژه بروم. در این موقعیت مدیر عامل شرکت با عصبانیت تمام گفت ایشان در این پروژه هیچ سمت رسمی ندارد ولی با وجود این شما رسما این مطلب را بنویسید. ولی از آنجایی که نوشتن این مطلب آتوئی بر علیه ایشان می شد، لذا به هیچوجه آن نامه را ننوشت. تا اینکه رفتار مغرضانه آن شخص برای همه روشن شد ودر نتیجه خود ایشان را حذف کردند.
ناگفته نماند که قسمتی از خاطرات این پروژه را در خاطرات گذشتهام یادآوری کردهام.
پس از پایان کار آن پروژه و تحویل موقت آن از آنجایی که تمام صورت وضعیت های موقت را من خودم به تنهائی تهیه کرده بودم، لذا به پیشنهاد شرکت قرار شد صورت وضعیت قطعی را هم به صورت قراردادی خودم تهیه نمایم. در نتیجه قراردادی با من منعقد کردند که صورت وضعیت قطعی را به صورت پورسانتی تهیه کنم و دیگر حقوقی هم از شرکت نگیرم.
من صورت وضعیت قطعی آن پروژه را به تنهائی انجام دادم و اطاق کاری در شرکت داشتم و ضمناً بعضی از کارها را هم در منزل انجام می دادم.
وقتی صورت وضعیت قطعی آن پروژه را تمام کردم، شرکت پیمانکاری دیگری که مشابه همان پروژه را در کنار پروژه ما انجام داده بودند به من پیشنهاد کردند که صورت وضعیت قطعی آن ها را هم من تهیه نمایم، با توجه به اینکه پروژه آنها هم بامختصر تغییراتی مشابه پروژه مابود لذا از آنجایی که من به پروژه کاملا آشنا بودم با کمال میل پیشنهاد آنها را پذیرفتم و پس از انعقاد قرارداد صورت وضعیت قطعی آنها را هم انجام دادم. این پروژه را هم به تنهائی و در منزل انجام دادم.
پس از مدتی به همین منوال کار کردن، یعنی هر پروژهای که می گرفتم به تنهائی انجام میدادم، تا اینکه بر حسب تصادف یک معماری را به من معرفی کردند که یک شرکت ساختمانی داشت و یک پروژهای از اداره مهندسی آرتش آن زمان کنترات کرده بود، که ساختن یک میدان تیر بود و با توجه به اینکه به کار متره برآورد و تهیه صورت وضعیت آشنایی نداشت لذا نتوانسته بود هزینه های انجام شده را دریافت نماید در نتیجه ظاهراً خیلی ضرر کرده بود. و بدهکاری زیادی بالا آورده بود. و به همین دلیل یکی از دوستان مشترک، ما را به همدیگر معرفی کردند، و قرار شد که من ایشان را یاری کنم تا از مخمسه ایکه برایش پیش آمده بود خلاصی پیدا کند. (ادامه دارد)
2 comments for “خاطره تقسیم کار. بخش اول”