با نام و یاد خدا و برای خدا
پندار نیک + گفتار نیک + کردار نیک = زندگی نیگ
از جمله موارد به یاد ماندنی این خاطره اتفّاقی بود که در یکی از شبها پیش آمد؛ ما به صورت خانوادگی در تراس منزل نشسته بودیم و سرگرم صحبت بودیم و آقای مهندس از خاطرات سفرشان به آمریکا پیش از انقلاب تعریف می کردند، از شهر های آمریکا و جاهای دیدنی آنجا مطالبی مطرح می کردند. در حین صحبت های ایشان من احساس کردم که صداهائی از پشت دیوار حیاط به گوش می رسد ولی توجّه چندانی به این مطلب نکردیم. البتّه آن روزها اوایل انقلاب بود و حساسیت خاصی نسبت به آمریکا در جامعه وجود داشت، ولی در آن لحظه ما توجهی به این موضوع نداشتیم.
فردا صبح اوّل وقت یک دفعه دیدیم درکوچه منزل را به صورت غیر عادی میکوبند. وقتی دم در رفتیم پشت در چند سپاهی با لباس فرم و اسلحه حضور داشتند و گفتند که شما دیشب داشتید در رابطه با آمریکا صحبت می کردید، ما تمام حرفهای شما را ضبط کرده ایم .شما باید با ما بیایید، در این بین مطلب جالبی که برای من اتفّاق افتاد این بود که یکی از سپاهی ها مرا نشان داد و گفت که این آقا آدم خوبی است و به آن کاری نداشته باشید، این مطلب برای من خیلی جالب بود و مانده بودم که چرا مرا نسبت به دیگران خوب تشخیص داده بودند چون بقیّه هم آدم های خوبی بودند و در بین ما آدم بدی نبود، پس از اینکه در مورد این مطلب خیلی فکر کردم به ذهنم رسید که در حین صحبت من بر طبق عادتم وقت نماز رفتم و نمازم را خواندم، و احتمالاً متوجّه این موضوع شده بودند و یا دلیل دیگری داشت نتوانستم بفهمم. به هر حال آقای مهندس را با خودشان بردند، ولی پس از مدّت کوتاهی ایشان برگشتند. از قرار معلوم از ایشان سؤالاتی کرده بودند و ایشان توضیح داده بودند که ما در اینجا پیمانکار هستیم و به نوعی در حال خدمت به کشورمان هستیم و صحبت من هم در رابطه به خاطرات مسافرتمان به آمریکا پیش از انقلاب بوده است و اگر صحبت های ما را هم گوش بکنید هیچ نوع بحث سیاسی نداشتیم. در نتیجه ایشان را رها کرده بودند. البتّه من در مورد اینکه بین آقای مهندس و سپاهیان چه صحبت هائی شده بود کنجکاوی نکردم ولی هرچه بود ایشان که برگشتند، بلا فاصله آماده شده و از آنجا عازم تهران شدیم. و دلیل این کار ایشان را هم نفهمیدم. ولی برای سفر های بعدی به پروژه هم در همان منزل می ماندیم، و مشکلی هم برایمان پیش نیامد.
با توجّه به اینکه در همکاری با پروژه ها خاطراتی مشابه خاطرات مطرح شده زیاد پیش می آید و چندان هم قابل طرح نمی باشند ولی از قرار معلوم این دو خاطره برای من خیلی جالب بوده است که هم کاملاً یادم مانده بود و هم آنها را تعریف کردم.
به هر حال توأم با این خاطرات، ما برنامه خود در پروژه را ادامه میدادیم، و تهیه صورت کارکرد قطعی پروژه را همزمان با تنظیم صورتجلسه های مربوطه و گرد آوری مدارک مورد نیاز انجام می دادیم. البتّه صورت وضعیّت قطعی به طور دقیق از ابتدای پروژه محاسبه می شد. که بالاخره صورت وضعیّت به طور کامل تهیّه شد و صورت دقیق مصالح پای کار نیز تظیم گردید. و تعدیل صورت وضعیّت قطعی نیز نوشته شد. در نتیجه با سایر مطالبات پیمانکار رقم قابل ملاحظه ای شد. که به طور طبیعی طی نامه به مهندسین مشاور ارسال گردید.
کارفرما در نظر داشت پروژه را از پیمانکار پس بگیرد و خودش انجام دهد. لذا وقتی این حالت پیش آمد دیگر دلیلی برای خلع ید (یعنی مادّه ۴۶ شرایط عمومی پیمان) وجود نداشت در نتیجه پیشنهاد خاتمه پیمان (یعنی مادّه ۴۸ شرایط عمومی پیمان)را به پیمانکار داد. از آنجائیکه اصولاً کارفرما همکاری خوبی با پیمانکار نداشت و به عناوین مختلف دست پیمانکار را می بست لذا باعث ضرر و زیان پیمانکار می شد، در چنین شرایطی ایده آل ترین حالت برای پیمانکار خاتمه پیمان بود. در نتیجه پیمانکار نیز خاتمه پیمان را پذیرفت.
دوست من که در فرانسه اقامت داشت وقتی این مطلب را می شنود به طوریکه خودشان تعریف می کردند بیش از اندازه خوشحال می شوند، به طوریکه بلا فاصله پس از چند روز به تهران آمدند که جریان خاتمه پیمان را پیگیری و مدیریّت نمایند. چون این مرحله خیلی حسّاس و سرنوشت ساز می باشد و نیاز به همفکری و همکاری زیادی دارد.
اصولاً وقتی پروژه در شرایط سختی قرار می گیرد. ایده آل ترین حالت برای پیمانکار خاتمه پیمان(یعنی مادّه ۴۸ شرایط عمومی پیمان) می باشد، زیرا در این حالت بر خلاف خلع ید(یعنی مادّه ۴۶ شرایط عمومی پیمان) خیلی به نفع پیمانکار تمام می شود و پیمانکار می تواند تمام حق و حقوق خود را دریافت نماید، و حتی اگر علاقمند باشد می تواند ضرر و زیان خود را نیز از کارفرما درخواست نماید، که البتّه در جامعه ما اکثر کارفرما ها حاضر به پرداخت ضرر و زیان نمی باشند مگر پس از شکایت به مراجع قانونی. (پایان)
1 comment for “خاطره همیاری با بهترین دوستم بخش ۳”