بانام و یاد خدا و برای خدا
پندار نیک + گفتار نیک + کردار نیک = زندگی نیک
این خاطره که به عنوان تقسیم کار مطرح می باشد و در بخشهای گذشته نیز به گوشه ای از تقسیم کار اشارت گردید، بیشتر به موضوع مدیرت برمی گردد؛ که اصولاً یک مدیر خوب بایستی بلدباشد که چگونه کارهارا تقسیم کرده و از تمرکز کارها در خود و یا در یک فرد اجتناب ورزد.
همینطور که در بخشهای گذشته مطرح کردم در این دوره از زندگی خود من دو چیز را یاد گرفتم یکی تقسیم کار از یک مدیر قدرتمند و دوم یک نوع آموزش دادن را از یک جوان، من از آن جوان آموختم که آموزش دادن بایستی به سادگی و تدریجی انجام پذیرد. این دو مورد آموخته؛ عملاً مبنای کارهای بعدی من قرار گرفت، و من به تدریج به تعداد همکاران خود افزودم، و توانستم دفتر متره بر آوردی با تعداد زیادی همکار تشکیل دهم که همه همکارانم هم آموزش دیده های دفتر کار خود من بودند که از صفر شروع کرده بودند. در اینجا بد نیست از روش کار خودم در دفتر کار خودم شرحی به دهم، من سعی می کردم از افرادیکه از قبل متره نوشتن را بلد بودند استفاده نکنم، چون میخواستم روش نوشتن متره در دفتر کار من یکسان بوده باشد.
روش کار من در دفتر کارم :
۱ – افرادی را که برای همکاری انتخاب می کردم، اکثراً افرادی بودند که به من معرفی می شدند.
۲ – افرادی را که به من معرفی می کردند, اول با ایشان صحبت می کردم و سعی می کردم آنها را کاملا بشناسم. شناسایی آنها را از حالات قیافه هایشان و تن صدایشان و سایر خصوصیات جسمی شان و همین طور از نوع خط نوشته شان، کاملاً شناسایی می کردم، و همچنین فعالیت مغز ریاضی آن ها را هم ارزیابی می کردم.
۳ – قبل از ارزیابی مطمئن می شدم که رشته تحصیلی آنها ریاضی بوده باشد.
۴ – وقتی می خواستم آنها را به همکاری قبول نمایم از آنها تعهّد می گرفتم که پس از یاد گرفتن کار، نباید بدون موافقت من، از دفتر کار من بروند.
۵ – از اولین روزهای کاری، که دوره آموزشی بود، برایشان حقوقی پرداخت می کردم.
۶ – به نسبت پیشرفتشان حقوق شان را زیاد می کردم، به طوریکه اغلب اتفاق می افتاد،که بعضی از آنها پس از اینکه به کار مسلّط می شدند به جاهای دیگر برای گرفتن کار مراجعه می کردند، ولی متوجّه می شدند که در آنجا حقوق بیشتری به آنها نمی دهند.
۷ -باتوجّه به اینکه، بیشترین عمر مفید انسان در محل کارش می گذرد. لذا سعی می کردم محیط کار مان خوشآیند و دلپذیر بوده باشد، به طوریکه همکاران ما با عشق و علاقه به سر کار خود ببایند و به سختی از محیط کارشان دل بکنند.
۸ – سعی می کردم در همکارانم انگیزه و علاقه ایجاد کنم. و در این مورد از شگردهای خاصی استفاده می کردم.
۹ – از آنجایی که می بایست کار ها با دقت بیشتری انجام پذیرد، لذا حتماً کارها را کنترل می کردیم. برای این منظور کار هر کس را به فرد دیگری واگذار می کردم که دقیقا کنترل نمایند، و فرد کنترل کننده اگر موفق می شد که اشتباهی را کشف کند در قبال آن، پاداشی دریافت می کرد. ولی کسی که اشتباه کرده بود توبیخی نمی شد فقط متوجّه می شد که چه نوع اشتباهی مرتکب شده است، که دیگر درمحاسبات بعدی خود آن اشتباه را مرتکب نشود. البته من خودم هم سعی می کردم حتّیالمقدور کار ها را کنترل نمایم، چون دوست نداشتم کارهائی که ما انجامش می دهیم توأم با اشتباه بوده باشد.
۱۰ – همکاران من که به این ترتیب با من کارکرده و آموزش میدیدند، به طور طبیعی پس از چند سال کار کردن ورزیده می شدند، و از آنجائیکه من دوست داشتم حقوق هر کسی را به اندازه کارش پرداخت نمایم، لذا وقتی به مرحله ای میرسیدند که حقوق حقّه آنها برایم صرف نمی کرد، در آن مرحله آنهارا به شرکت هائی که از من مترور مجرّب می خواستند معرفی می کردم، و در باره حقوقشان هم که شرکت درخواست کننده از من می پرسیدند، رقم بالاتر از آنیکه خودم پرداخت می کردم می گفتم، و آن شرکت هم همان حقوق را پرداخت می کردند.
به این ترتیب در سالیان دراز افراد زیادی در دفتر من آموزش دبدند، که الان خیلی از آنها شخصیّت های بر جسته ای برای خودشان هستند.
در مقاله بعدی در رابطه با خصوصیّات مترور ومحیط مار بحثی خواهیم داشت. (ادامه دارد)
1 comment for “خاطره تقسیم کار، بخش۴”