بانام و یاد خدا و برای خدا
پندار نیک + گفتار نیک + کردار نیک = زندگی نیک
- در بخش اول مطرح شد؛ با معماری آشنا شدم که شرکتی داشت و پروژه ساخت یک میدان تیری را از اداره مهندسی آرتش آن زمان کنترات کرده بود، ولی در نتیجه نداشتن یک فرد خبره در تهیه صورت وضعیت نتوانسته بود هزینه های انجام شده را دریافت نماید لذا به حسب ظاهر خیلی ضرر کرده بود.
- به این ترتیب قرار بر این شد که من ایشان را در این زمینه کمک کنم در نتیجه به پیشنهاد ایشان من در دفتر کار ایشان مشغول شدم و قرار گذاشتیم که من در عین حال که ایشان را در پروژهاش همکاری می کنم، کارهای خودم را نیز در آنجا انجام دهم.
- این جناب معماری که من با ایشان آشنا شدم معمار مجربی در کارهای ساختمانی بودند و علاوه بر آن مدیر قدرتمندی در عرصه های مختلف بودند؛ در مدیریت پروژه های عمرانی, در مدیریت ذهن و در مدیریت جمعی و غیره.
- همانطور که در قبل مطرح کردم من عادت داشتم اکثر کارهایم را خودم و به تنهائی انجام دهم بخصوص نوشتن متره برآورد را، چون معتقد بودم که متره را باید یک نفر انجام دهد تا به داند که چه مواردی را محاسبه کرده و چه مواردی باقی مانده است. و تا آن روز هم به همین منوال عمل می کردم. ولی پس از آشنایی با ایشان و بایک برنامه ریزی جالب که ایشان انجام دادند، ایشان توانستند طرز تفکر مرا تغییر دهند.
- در مرحله اول از من پرسیدند که چرا کارها را خودت به تنهائی انجام می دهی و چرا برای خودت کمک نمیگیری؟ من در جواب ایشان عقیده خودم را در باره نوشتن متره و برآورد مطرح کردم، ایشان حرفی نزدند ولی پس از چند روز جوانی را به من معرفی کردند که طرز نوشتن صورت وضعیت را به ایشان یاد بدهم. من به احترام ایشان پذیرفتم که آن جوان را آموزش دهم، و شروع کردم به آموزش آن جوان، و به صورت خیلی اساسی نقشه خوانی و کارهای ساختمانی را به ایشان یاد می دادم. پس از مدتی نقشه یک ساختمان ساده و کوچکی را در اختیار ایشان گذاشتم تامتره آن ساختمان را انجام دهد.خوشبختانه آن جوان با استعداد خوبی که داشت، به راحتی از عهده آن کار برآمد. و به تدریج قسمتی از کارهایم را به ایشان سپردم، و ایشان هم به راحتی از عهده انجام آن کارها برآمد و کمک مؤثری برای من شد. پس از اینکه مدتی از این اتفاقات گذشت، آقای معمار، یک جوان دیگری را به من معرفی کردند که آن جوان را هم آموزش دهم، من این جوان را به جوان اولی که خوب یاد گرفته بود و رسماً متره می نوشت سپردم که نوشتن متره را به ایشان یاد بدهد. چند روزی از این ماجرا نگذشته بود که دیدم آن جوان تازه وارد مشغول متره کردن می باشد، خیلی تعجب کردم چون چند روزی نبود که شروع به کار کرده بود، با تعجب از جوان اولی پرسیدم که مگر این جوان تازه وارد به متره کردن آشنایی داشته است که به این زودی شروع به متره کردن نموده است؟ در جواب گفتند که نه. ولی به تدریج آشنا می شوند. روشی که ایشان در پیش گرفته بود خیلی جالب بود. ایشان نه نقشهخوانی را به ایشان یاد داده بود و نه از رشته ساختمان به جوان نو آموز چیزی مطرح کرده بود، فقط نقشه پی یک ساختمان ساده را به ایشان داده بود و گفته بود که سطح پی را حساب بکند و آن جوان همین کار را انجام داده بود و بعد گفته بود اگر این سطح را به ارتفاع پی ای که کنده شده است ضرب کنیم حجم پی کنی این ساختمان به دست میآید. و در نتیجه به همین سادگی بقیه کارها را هم آموزش میداد. به این ترتیب جوان تازه وارد در عین حال که کمک خوبی برای ما شد، بلکه خودش هم بدون اینکه متوجه بشود و یا اذیت بشود کار متره نوشتن را به سادگی یادگرفت. در نتیجه همین روش جوان اولی، خط مشی آینده دفتر کار من شد. و به همین روش به جوانان زیادی متره برآورد را آموزش دادیم. ناگفته نماند که من افرادی را که به من معرفی می کردند اول با آنها صحبت می کردم، در صورتی که رشته تحصیلی آنها ریاضی بوده و شم ریاضی خوبی هم می داشتند، به همکاری بر می گزیدم.
- ناگفته نماند که همین روش آموزش را تا حدودی در آموزش گام به گام متره برآورد مد نظر قرار داده ام.
- در قبل صحبتی از مدیریت قدرتمند آقای معماری که من در دفتر کار ایشان مشغول بودم مطرح کردم، شمه ای از مدیریت ایشان همین آموزش تقسیم کار برای من بود، به طوریکه در مقابل استدلال من که متره برآورد را بایستی یک نفر انجام دهد، ایشان هیچگونه عکس العملی از خود نشان ندادند، ولی با حوصله به من یاد دادند که می توان متره برآورد را هم گروهی انجام داد. جالب بود که ایشان تحصیلات دانشگاهی نداشتند و دوره های عالی انواع مدیریت ها را هم نگذرانده بودند. ولی به طور طبیعی قدرت بالایی در انواع مدیریت ها داشتند. در مدیریت ذهن هم مهارت کافی داشتند.
- باز هم قابل توجه است که ایشان هرگز راجع به این کار خود (آموزش تقسیم کار) صحبتی پیش نکشیدند. در صورتی که این کار ایشان زیربنای فعالیت های بعدی من شد، و من بعدها دفتر متره برآوردی تشکیل دادم که با عده زیادی کار می کردم. (ادامه دارد)
2 comments for “خاطره تقسیم کار بخش دوم”